تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت پنجاه و چهارم :
دهنم باز می شه اما انقدر از کارش حیرت زده ام که هیچ کلمه ای نمی تونم به زبون بیارم.پس اون تمام این شب ها می فهمیده بغل کردن هامو و واکنش نشون نمی داده.قلبم با هیجان می کوبه وقتی آروم می گه:موهات چه بوی خوبی می ده.
ای وای از داوود!از حرفهاش،از دستها و آغوشش.از نفسهای گرمش .دستهاش مثل پیچک پیچیده دور من اما صدایی ازش در نمی یاد.کمی می گذره تا می فهمم خوابش برده.اونم آروممی گیره اینجوری؟او
نسترن
00ای وای چقد بد